در این کویر خشک و بی احساس

 

به خیابان شلوغی که نباید می روی

 

تا در بازار مسکرها رونق بگیری.

 

 

 

می روی تا آهنگ سمفونیک ایثار را بنوازی

 

اما در مقابل ساز موسیقی

 

خس خس سرفه های سینه اش

 

کم می آوری.

 

وقتی گازهای خردل

 

شب به شب با تشنج و سرفه های خشک

 

به رقص می آیند

 

نفسهایش در اتاق تنگتر از سینه اش

 

به خونش پناه می برند

 

تا از شیشه عمرش بکاهند.

 

فاصله منزل تا آسایشگاه را یکریز می روی

 

تا راز کپسول اکسیژن جواب کرده را بپرسی

 

اما قفل هایی که بر لبهایش آویخته است

 

گوشهایت را به کرنش وا میدارد.

                                       علیرضا زرقانی - 4 بهمن 91