خیلی بچه بودم تقریبا پانزده سالم بود که تصمیم گرفتم جبهه برم که خود تصمیم هم شنیدنی است.با سن کم و بچه بودن و مشکلات زیاد خلاصه ثبت نام کردم.خانواده خبر نداشتن .جالب بود زمان ثبت نام یکی از سوالات این بود متاهلی یا مجرد.از معلممون که همونجا متوجه شدم اونم داره ثبت نام میکنه سوال کردم متاهل یعنی چه؟گفت بنویس متاهل.من که از معنی متاهل بیخبر بودم نوشتم.بعد سوال کردن کی ازدواج کردی؟معلممون گفت یک ساله.ازش پرسیدم چرا چنین گفتی گفت براینکه جبهه ببرندت.اون شب پدرو مادرم نبودن اما برادرامو خیلی نگاه کردم سیر دیدمشون اونا خواب بودن .من نگاهشون میکردم...شبی که تا صبح بیدار و تنها بودم.به مادرم و وضع او بعد رفتنم خیلی فکر میکردم مادرم منو خیلی دوست داشت...