زمان ثبت نام دیدم داییم اونجا داره میپلکه. فهمیدم میخواد جبهه بره. ازش سوال کردم اینجا چیکار داری؟ گف: دوستام میخوان جبهه برن اومدم همراهیشون کنم. اونم از من سوال کرد. گفتم منم برا دوستام اومدم. هردومون میدونستیم داریم جبهه میریم اما از هم پنهان میکردیم تا به خانوادمون نگیم.خلاصه وقتی ماشینا حرکت کردن و بین راه ایستادن تا نیروهارو دقیق بررسی کنن. اونجا دوباره همو دیدیم و کلی خندیدیم و با هم شدیم.